بسم الله الرحمن الرحیم

الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

بعد از برپایى مراسم اربعین حسین علیه السّلام در کربلا، کاروان پیام خون شهیدان ، راهى ((مدینه )) شد. پس از طى طریق ، سرانجام کاروان به نزدیک مدینه رسید. حضرت سجاد علیه السلام دستور داد کاروانیان در بیرون شهر، رحل اقامت اندازند و چادرها را برپا کنند و تمامى اهل قافله به استراحت بپردازند؛ زیرا مردم مدینه از ورود آنان اطلاعى نداشتند. و هیچ کس از اهل آنجا دقیقا نمى دانست که در کربلا چه اتفاقى افتاده است . چه بسا کسانى که انتظار ورود موکب حسینى علیه السّلام را مى کشیدند و اگر هم از وقایع کربلا و بعد از آن آگاهى داشتند نمى خواستند باور کنند، مسلّما با توجه به روحیه مردم مدینه و دلبستگى آنان به خاندان طهارت با وجود آنکه ابن زیاد خبر شهادت امام حسین علیه السلام و یارانش را به مدینه اطلاع داده بود، کارگزاران یزید، موضوع را مخفى نگهداشته بودند. امام سجاد علیه السّلام خوب مى دانست که چه باید بکند. او مى دانست که صلاح نیست بدون اطلاع قبلى ، وارد مدینه شود. او مى خواست پیام خون شهیدان مانند انفجارى عظیم و به ناگاه ، همه چیز را زیر و رو کند، لذا امام علیه السّلام دستور فرمود تا ((بشیر بن جذلم ))  که مردى شاعر پیشه بود  وارد مدینه شود و خبر شهادت حسین علیه السّلام را به مردم مدینه برساند.


و چه خوب شخصى را براى این رسالت انتخاب کرد، ((بشیر)) بر اسب سوار شد و به سرعت وارد شهر شد و مردم را براى شنیدن خبرى جدید به مسجد دعوت نمود و یکسره به طرف مسجد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فت . مردم زیادى در آنجا اجتماع کرده بودند.
((بشیر)) شروع به گریه کرد و با صداى بلند با خواندن شعر، خبر شهادت امام حسین علیه السّلام را به مردم رسانید. 
او به گونه اى کلمات را ادا مى کرد که گویى تمام کلمات او مانند پتکى سنگین بر مغز مردم مدینه با نیرویى هرچه تمامتر، مى کوبد. او حرفهایى مى زد که هیچ کس انتظارش را نمى کشید. همه غافلگیر شده بودند، بعضى فکر مى کردند که خواب مى بینند و دچار کابوسى وحشتناک شده اند، نکند این مرد دیوانه شده باشد!


مگر بشیر چه مى گفت که تا این حد مردم را ناراحت کرده بود و همه مات و مبهوت شده بودند؟! او مى گفت :

ی ا اَهْلَ یَثْرِبَ! لا مق امَ لَکُمْ بِه ا

 

قُتِلَ الْحُسَیْنُ فَادْمُعى مِدْر ارُ

 

اَلْجِسْمُ مِنْهُ بِکَرْبَلا ءِ مُضَرَّجٌ

 

وَالرَّاءسُ مِنْهُ عَلَى الْقن اةِ یُد ارُ

یعنى :((اى اهل مدینه ! دیگر برایتان در مدینه جاى ماندن نیست ؛ زیرا حسین علیه السّلام کشته شد (و به همین مناسبت ) اشک چشم من چونان باران فرو مى ریزد)).
((بدنش در کربلا آغشته به خون است و سر (مقدس ) او را بالاى نیزه ها (شهر به شهر) مى گردانند)).


مردم در ابتدا ساکت شده بودند و همه گوش فرا مى دادند که بشیر حرفهایش را تمام کند. اما همینکه حرفهاى او به پایان رسید، مردم به سر وصورت خود مى زدند و همه با صداى بلند فریاد مى کشیدند:
(( وا حُسَیْناهُ! وا حُسَیْناهُ! وا حُسَیْناهُ!
وا مَظْلُوماه ! وا مَظْلُوماه ! وا مَظْلُوماه !
یا حُسَیْن ! یا حُسَیْن ! یا حُسَیْن !
یا مَظْلُوم ! یا مَظْلُوم ! یا مَظْلُوم !
اى جگرگوشه پیامبر! اى نور دیده زهرا! حسین ! حسین ! حسین ! ...)). 


و آنگاه دیرى نگذشت که مدینه را سراسر شیون و ناله فرا گرفت ، مردم از حال عادى خارج شده بودند. هرکس به سویى مى دوید و خبر شهادت امام حسین علیه السّلام را به دیگرى مى رساند.
گروهى گرد بشیر را گرفته از او مى پرسیدند پس هم اکنون خاندان عصمت و طهارت کجا هستند و چگونه بسر مى برند؟ عباس چه شد؟ اکبر چه شد؟ قاسم چگونه است ؟ عون و... چه شدند؟


بشیر گفت : عباس ، اکبر، قاسم ، عون ، محمد، مسلم و ... همه شهید شدند. و اکنون که من نزد شما هستم ، کاروان بازماندگان آل عصمت در بیرون شهر مدینه است . اى اهل مدینه ! اینک على بن حسین علیهماالسّلام با عمه ها و خواهرانش نزدیک شما و در بیرون شهر مدینه چادر زده است و مرا نزد شما فرستاده تا شما را از جریاناتى که اتفاق افتاده آگاه کنم . بیایید تا جاى آنان را به شما نشان دهم . مردم در حالى که فریاد گریه و ناله و زاریشان بلند بود، از جریانات کربلا و حوادث بعد از آن پرسش مى کردند. و بشیر در حالى که خود اشک مى ریخت ، به آنان پاسخ مى داد و مردم از فرط ناراحتى ، مانند دیوانگان ، حرکاتشان غیر عادى شده بود.
زنان مدینه چنان به سر و صورت خود مى زدند که گویى فرزندان خود را از دست داده اند و این حالت را افرادى نظیر ((سید بن طاووس و محدث قمى )) نیز تاءیید کرده اند.


مردم فریاد مى زدند: واویلاه ! واثبوراه !... 
صداى ناله و گریه و شیون مردم ، گوش فلک را کر مى کرد. زنان به سر و صورت خود مى زدند و مى گفتند: یا ام المصائب ! یا زینب ! اى دختر على ! اى دختر فاطمه ! اى بانوى اسلام ! جگرها برایت کباب شد. اى کوه صبر و استقامت ! اى زینب کبرى ! چقدر مصایب تو بزرگ و سنگین است ؟! یا زینب ! یا زینب ! ناگهان زنى با صداى بلند و با سوزى جانکاه شروع به قرائت اشعارى کرد که ترجمه آن چنین است :
((خبر دهنده اى مرا از شهادت آقایم آگاه کرد و از این خبر (غم انگیز) مرا متاءلم کرد و مریض نمود. پس اى چشمان من ! در ریختن اشک ، سخى باشید و پیاپى ببارید. به تعداد قطراتى که از اشک در اختیار دارید. براى آن کسى که (شهادتش ) عرش خدا را بلرزه درآورد (و به واسطه شهادت او اعضا) دیانت و مجد بریده شد. (اشک بریزید) بر پسر پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله و پسر وصى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله که از شهر و دیار دور شده است )). 


این شیر زن شاعره مسلمان ، بعد از قرائت اشعار خویش ، خطاب به بشیر بن جذلم گفت : اى آنکه این خبر بسیار غم انگیز را براى ما آوردى ! و اندوه ما را زیاد کردى ! و جراحات دلمان را که هنوز بهبود نیافته بود، بار دیگر مجروح نمودى ، تو کیستى ؟
او گفت : من ((بشیر بن جذلم )) هستم که از طرف سرورم على بن الحسین علیهماالسّلام ماءمور رسانیدن خبر شهادت حضرت سیدالشهدا حسین بن على علیهماالسّلام مى باشم . و امام شما على بن حسین علیهماالسلام م اکنون در فلان محل با اهل بیت طهارت ، نزول اجلال نموده است . همینکه اهل مدینه از مکان فرود آمدن کاروان آگاهى یافتند، دیگر به حرفهاى بشیر توجهى نداشتند و مانند سیل به سوى آن محل به حرکت درآمدند. آرى ، سیل ، گویى بشیر، ابر بود، یا رعد و برق ، یا صاعقه که باران و طوفان به راه انداخت ؛ طوفانى که مردم را مانند سیل به حرکت درآورد. نمى دانم چه بود؟ همین قدر مى دانم که اشک چشمان مردم مدینه را به گونه باران سرازیر کرد و همه را مثل سیل به جانب محل کاروان بازماندگان خاندان طهارت ، به راه انداخت . نه ، سیل نبود، مسابقه بود، مسابقه عشق و ایمان ، مسابقه ... و در این مسابقه ، شرط سنّى و سایر شرایط موجود در مسابقات ، مراعات نمى شد. از کودک نوپا، تا پیر کهنسال ، دختر و پسر، زن و مرد، همه در این مسابقه شرکت کرده بودند. و همه ناله مى کردند و بر سر و صورت خود مى زدند و یا حسین مى کشیدند. و یا ام المصائب زینب ! بر زبان داشتند.


بشیر هم حرکت کرد. او سوار بر اسب بود و بقیه پیاده بودند. بشیر با شتاب به پیش تاخت . گویى مى خواهد این مسابقه را داورى کند، ولى نتوانست سواره به پیش برود؛ زیرا مردم ، راه حرکت را سد کرده بودند. به ناچار از اسب پیاده شد؛ زیرا امکان نداشت بتواند خود را سواره به خیمگاه امام سجاد علیه السّلام برساند؛ چون مردم همه راه و اطراف جاده ها را پر کرده بودند. 
صداى یا حسین ! اى پسر فاطمه ! و یا ام المصائب زینب ! همه جا را فرا گرفته بود، حضرت سجاد علیه السّلام و حضرت زینب علیهاالسّلام به سوى جمعیّت آمدند.