بسم الله الرحمن الرحیم

الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

بالا خره اسرا را وارد مجلس ابن زیاد کردند پسر مرجانه سرمست از غرور فتح مجازى ، پیوسته با چوب دستى بر لب و دندان و سر مطهر حسین علیه السّلام مى زد که یکى از حضار، به قولى زید بن ارقم  به شدت اعتراض کرد و از مجلس خارج شد. 

زینب کبرى علیهاالسّلام به طور ناشناس وارد مجلس ابن زیاد شد و در گوشه اى نشست ، پسر مرجانه پرسید: این زن کیست ؟ گفتند: او زینب  دختر على علیه السّلام است . عبیداللّه گفت : شکر خداى را که شما را رسوا کرد و دروغگوییهاى شما را آشکار نمود!! که ناگهان دختر على علیه السّلام ون شیرى زخم خورده به خروش ‍ آمده ، فرمود:
اِنَّم ا یَفْتَضِحُ الْف اسِقُ وَیَکْذِبُ الْف اجِرُ وَهُوَ غَیْرُن ا؛ 
یعنى : فاسق ، رسوا مى شود و فاجر، دروغ مى گوید و آنان غیر از ما هستند.


پسر مرجانه گفت : چگونه دیدى آنچه خداوند با برادرت نمود؟
زینب علیهاالسّلام فرمود:
جز نیکى ، چیزى ندیدم ؛
زیرا خداوند بر آل پیغمبر، شهادت را مقرر کرده و ایشان به سوى خوابگاه همیشگى خود شتافتند.
ولى به همین زودى خداوند تو و ایشان را با هم براى حساب جمع مى کند،
در آن هنگام ، بنگر که رستگارى از آن کیست ؟
اى پسر مرجانه ! مادرت به عزایت بنشیند
اینجا بود که ابن زیاد از فرط غضب ، دیوانه وار تصمیم به قتل زینب گرفت ، ولى او را منصرف کردند.

 
بعد از اینکه ابن زیاد را از کشتن حضرت زینب علیهاالسّلام منصرف کردند، او خشمگین و غضبناک گفت : خداى را شکر که دل مرا با کشتن حسین آرام کرد و به مراد خود رسیدم !!
در اینجا زینب علیهاالسّلام مجددا به سخن آمد و گفت :
اگر شفاى دل تو در این است البته به مراد دل خود رسیده اى . 
ابن زیاد گفت : سخنان زینب نیز مانند کلام پدرش على علیه السّلام مسجع است .
زینب کبرى فرمود:زن را با سجع و قافیه کارى نیست .
پس از آن ، ابن زیاد حضرت امام زین العابدین علیه السّلام را در مجلس دید و پرسید این جوان کیست ؟ گفتند:على بن حسین  است . پسر زیاد گفت : مگر خدا على بن حسین را نکشت ؟ امام زین العابدین علیه السّلام رمود:مرا برادرى بود که او را نیز على بن حسین مى نامیدند و مردم او را کشتند
پسر زیاد گفت : بلکه خداوند او را کشت .
امام سجاد آیه 43 از سوره زمر را قرائت کرد و گفت :خداوند هنگام مرگ ، نفسها را مى میراند....
ابن زیاد گفت : در حضور من ، حاضر جوابى مى کنى ؟ دستور مى دهم تو را گردن بزنند. با شنیدن این سخن ، حضرت زینب علیهاالسّلام شتابزده فرمود:اى پسر زیاد! دیگر تو کسى از ما باقى نگذاشتى ، پس حکم قتل مرا نیز صادر کن .
امام زین العابدین علیه السّلام عمه خویش را به آرامش دعوت کرد و خطاب به ابن زیاد فرمود:
آیا مرا به کشتن تهدید مى کنى ؟
مگر نمى دانى که کشته شدن عادت ماست و بزرگوارى ما در شهادت ماست ؟. 


بعد از این گفتگو، ابن زیاد دستور داد اسرا را در خانه اى جنب مسجد جا دادند و خود برخاست و به مسجد رفت و خطاب به مردم کوفه که در آنجا گرد آمده بودند، گفت : شکر خداى را که حق را آشکار نمود و امیرالمؤ منین یزید! و گروهش را یارى کرد و دروغگو را با پیروانش به قتل رسانید!!
همینکه سخن ابن زیاد بدینجا رسید، عبداللّه عفیف  از بین جمعیّت با ناراحتى و خشم فریاد زد:
اى پسر مرجانه !
آیا کار تو به این درجه بالا گرفته که فرزند رسول خدا را شهید کنى و بدو ناسزا گویى !
اى دشمن خدا و پیغمبر!
دروغگو تو و پدرت هستید و آن کسى که تو را امیر کرده خود و پدرش دروغگو است . 
بلى آثار به ثمر رسیدن قیام امام حسین علیه السّلام رفته رفته آشکار مى شد و در گوشه و کنار، به اَشکال مختلف نسبت به یزید و یزیدیان ، اعتراض صورت مى گرفت ، و گاه این اعتراضات بدون به زبان آوردن حتى یک کلمه بلکه با عمل انجام مى شد از آن جمله است اقدام طایفه بنى اسد در روز دوازدهم ، شب سیزدهم محرم جهت به خاک سپردن اجساد شریف شهداى کربلا.

وقتى انسان ، اوضاع و احوال آن روز را مورد بررسى و مطالعه و تجزیه و تحلیل قرار دهد و درست در جزئیات حوادث آن روزگار دقت کند، خواهد دید که طایفه بنى اسد با دست زدن به کار دفن شهدا، عملاً نسبت به جنایات بنى امیه اعتراض نمودند و طرفدارى خویش را از امام حسین علیه السّلام و قیام نجات دهنده او اعلام کردند. بنى اسد، با اقدام به دفن اجساد مطهر پاکبازان راه حق ، پرچم مخالفت خویش را بر ضد یزید بپا داشتند و به همه فهمانیدند که اگرچه حسین علیه السّلام و یارانش شهید شده اند، راهشان را دنبال خواهیم کرد و هدف حسین علیه السّلام هرگز نابود نخواهد شد و بر مسلمین است که راه او را ادامه دهند.

و در همان هنگام که بنى اسد در سرزمین کربلا اقدام به دفن پیکرهاى پاک حسین علیه السّلام و یاران شریفش نمودند، بسیارى از مردم کوفه نیز به عناوین مختلف ، نسبت به آنچه در کربلا اتفاق افتاده بود، اعتراض مى کردند. بارزترین نمونه این اعتراض ، اقدام شجاعانه عبداللّه عفیف  بود، مرد نابینایى که دوچشم خود را هنگام جهاد در جنگ جمل و صفین از دست داده بود و اکنون با وجود نداشتن چشم ، با صداى بلند در نهایت عصبانیت نسبت به اعمال کارگزاران بنى امیه ، اعتراض مى کرد و بر عبیداللّه بن زیاد پرخاش مى نمود و خطاب به مردم فریاد مى زد:

اى مسلمانان ! قیام کنید، بپا خیزید، انتقام خون حسین علیه السّلام را از این ملعونان پست فطرت و دور از انسانیت بگیرید، بر طرفداران بنى سفیان شورش کنید.