بسم الله الرحمن الرحیم
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
((زینب کبرى ))، عقیله بنى هاشم ، سوّمین فرزند حضرت امیر المؤ منین على بن ابیطالب و حضرت فاطمه زهرا علیهماالسلام است که در روز پنجم جمادى الاول سال پنجم یا ششم هجرى ، در مدینه طیبه دیده به جهان گشود و پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله نام ((زینب )) را براى وى برگزید.
اوتازه به سن پنج یا شش سالگى رسیده بودکه جدبزرگوارش رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله و پس از اندک فاصله اى ، مادر ارجمند و گرانمایه اش فاطمه زهرا سلام اللّه علیها را از دست داد.
اگر چه تنها اندک زمانى سعادت درک حضور این دو بزرگوار را داشت امّا در همین مدت کوتاه که آغاز شکل گیرى شخصیت او بود، از پرتو تابناک انوار طیبه آن دو معصوم ، سرمایه گرانبهایى براى آینده خویش کسب کرد.
وى از آن پس ، تا هنگامى که سن 35 سالگى را پشت سر نهاد، از تربیت و مصاحبت پدر والامقام خویش ، على مرتضى علیه السّلام برخوردار بود و در این مدت ، با تمام وجود، شاهد خانه نشینى و مظلومیت آن مردى بود که از آغاز دعوت رسول اسلام تا لحظه رحلت آن پیامبر راستین ، شب و روز پروانه وار، گرد شمع وجود محمّدى صلّى اللّه علیه و آله ر طواف بود و براى نشر آئین او، صادقانه تلاش مى کرد.
زینب سلام اللّه علیها به چشم خود مى دید تنها کسى که شایستگى و لیاقت جانشینى پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله را داشت ، چگونه به ناحق خانه نشین شد و چه رنجهایى را تحمل کرد، از اینکه مى دید اسلام از مسیر اصلى خود، رفته رفته منحرف مى شود و پدرش ((على )) از این بابت ، بسیار ناراحت مى باشد، ولى به خاطر جلوگیرى از تفرقه و اختلاف ، دم فرو بسته است و درد دل خویش را فقط با چاه مى گوید، زینب نیز رنج مى برد.
آرى او، ناملایماتى را که بعد از رحلت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله بر بزرگ زن اسلام ، مادر گرامیش فاطمه زهرا وارد شد، همه و همه را لمس کرد و آنچه در مدت 25 سال خانه نشینى پدر ارجمندش را رنج مى داد با تمام وجود احساس مى کرد. در تمام این مدت ، او درس مى آموخت . او نه تنها در مکتب پدر با فرهنگ و معارف اسلام واقعى آشنا مى شد، بلکه در جریان دقیق ترین مسائل سیاسى و اجتماعى جهان اسلام نیز قرار مى گرفت . در دوران کوتاه خلافت ظاهرى مولاى موحدین که چهار سال و نه ماه بیش نپایید، زینب کبرى سلام اللّه علیها همراه همسر و پسر عمویش ((عبداللّه بن جعفر طیّار)) و فرزندان خود، راهى کوفه شد تا در کنار پدر باشد.
همسر او ((عبداللّه )) اولین مولود اسلام است که در حبشه دیده به جهان گشود و بر شرافت و عظمت او همین بس که پدرى چون ((جعفر طیّار)) دارد و مادرى چونان ((اسماء بنت عمیس )).
چون حضرت زینب سلام اللّه علیها در تمام احوال ، مطیع و منقاد على و حسنین علیهم السّلام بود، لذا هر چه آنان مصلحت مى دیدند ((عبداللّه )) نیز انجام مى داد، از این رو، در دوران خلافت ظاهرى على علیه السّلام با همسر و فرزندانش به کوفه رفت و هنگامى که امام حسن مجتبى علیه السّلام از کوفه راهى مدینه شد، او نیز به مدینه برگشت و چون امام حسین علیه السّلام راهى ((حجاز)) شد، به دستور امام در مدینه ماند تا در کنار ((محمَّد حنفیه )) باشد و اخبار آنجا را براى امام حسین بفرستد.
و نیز وقتى متوجه حرکت امام حسین علیه السّلام به جانب کوفه شد، با دو پسر خویش ((محمَّد و عون ))، خود را به او رسانید. و چون امام مجدداً به او امر کرد که در مدینه باقى بماند، خود به مدینه بازگشت و پسران خود را سفارش کرد تا در هر حال ، امام خود را یارى کنند و آنان نیز تا آنگاه که شربت شهادت نوشیدند از کمک کردن به امام خود کوتاهى نکردند.
مورخین ((عبداللّه )) را بى نهایت بخشنده ، بردبار، عفیف ، با سخاوت ، داراى طبعى عالى ، همت بلند و گذشتى عجیب ، معرفى کرده اند تا آنجا که او را ((دریاى جود و سخاوت )) لقب داده اند.
آرى در دوران خلافت على علیه السلام زینب کبرى در کوفه اقامت داشت ، لذا با تمام اتفاقات این دوران ، از نزدیک آشنا و در هدایت مردم و نشر معارف اسلام ، عهده دار وظایفى بود.
از اقامت مولاى متقیان و خاندانش در کوفه ، یک سال مى گذشت که گروهى از زنان ، شوهران خود را به خدمت امام فرستادند و پیام دادند که ما شنیده ایم زینب کبرى نیز مانند مادرش حضرت زهرا سلام اللّه علیها از علم و دانش فراوانى برخوردار است ، لذا اجازه فرمایید از خرمن علمش برخوردار شویم .
امام اجازه دادند و جلسه درس و تفسیر زینب سلام اللّه علیها بدین نحو آغاز شد. یک روز ضمن اینکه حضرت زینب ((آیه کهیعص )) از ابتداى سوره مبارکه مریم راتفسیر مى کرد، ((امیر المؤ منین )) وارد شد و سخنان او را در مورد این آیه شنید، سپس فرمود: ((دخترم ! در این کلمه رمزى وجود دارد و به مصیبتها و مشکلاتى که به شما وارد مى شود اشاره دارد)).
آرى ، بى هیچ تردیدى ، زینب کبرى علیهاالسّلام در کوفه ، شاهد و ناظر بود، چه پیمان شکنیها، حیله و نیرنگها و بى انصافى ها که ناکثین و قاسطین و مارقین و کوفیانِ سست عهد و پیمان شکن متلون ، در حق علىّ مرتضى روا داشتند، تا آنجا که به تعبیر خود امام معصوم :
روزى چون حیوانات تشنه اى که با ولع به سوى آب ، سرازیر مى شوند، گرداگرد پدرش را گرفتند و از او خواستند که رهبرى آنان را قبول کند، دست بیعت به سویش دراز کردند و اما وقتى على علیه السّلام دعوت آنان را اجابت کرد، در دیگر روز، پیمان خویش را شکستند و شمشیر به رویش کشیدند ودر بصره با او جنگیدند و رزم جمل را به راه انداختند.
دختر على ؛ زینب کبرى شاهد بود وقتى پدرش حکمرانان فاسدى را که در حق مسلمین ستم روا مى داشتند و با اسلام راستین ، بیگانه بودند، از حکمرانى عزل و به جاى آنان ، مردانى باتقوا، پاک و مؤ من را منصوب کرد. حاکم پلید شام ، معاویه فاسد، چه مصیبتى به بار آورد! و در جنگ صفین چه گذشت ؟! و قضیه ((حکمیت )) چگونه به وجود آمد؟ و ((نهروانیان )) چرا به گمراهى کشیده شدند و بالا خره پیامد عدل امام پرهیزگاران این شد که در نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرى و در محراب عبادت ، به دست یکى از خوارج نهروان به نام ((عبدالرحمن بن ملجم مرادى )) ضربت خورد و در بیست و یکم همین ماه ، به شهادت رسید.
بلى ، او دید که حکومت کوتاه على ، پیوسته در نبرد و مبارزه علیه یغماگران و تجاوزگران به بیت المال مسلمین ، سپرى شد و پدرش على مرتضى علیه السّلام قربانى عدالت و دادگرى خویش شد، شربت شهادت نوشید و دعوت حق را لبیک گفت .
و بعد از شهادت على علیه السّلام حضرت زینب علیهاالسّلام شاهد بود که پیمان شکنان سست عهد، بابرادر بزرگوارش حضرت امام حسن مجتبى علیه السّلام چه رفتار ناجوانمردانه اى داشتند! و چه خیانتهایى نسبت به جنابش انجام دادند! تا آنجا که آن امام برحق ، ناگزیر شد با فردى مانند معاویه ، پیمان ترک مخاصمه امضا کند، البته صلحى که به عظمت قیام حضرت امام حسین علیه السّلام در افشاى مفاسد حکومت اموى ، رسوا کننده و براى اسلام ، پرارزش و حیاتى بود و زمینه را براى ((نهضت خونین کربلا)) آماده کرد.
زینب علیهاالسلام در تمامى دوران ده ساله امامت امام مجتبى علیه السّلام شاهد مصیبتهاى بزرگترى بود و هرچه زمان مى گذشت ، مصایب ، دردناکتر مى شد تا آنکه در سال پنجاهم هجرى ، امام حسن علیه السّلام به دست همسرش ((جعده )) که دختر ((اشعث بن قیس ))بود،(با زهرى که معاویه ،پنهانى براى جعده فرستاده بود) به شهادت رسید.
زینب کبرى ، از تمامى مصایبى که بعد از وفات پیامبر صلّى اللّه علیه و آله راى اسلام پیش آمد، آگاه و بر همه آنها شاهد و ناظر بود. او از کلیه جنایات ، ظلمها، خیانتها، حیله ها و مکاریهاى معاویه و اطرافیانش ، در طول خلافت على علیه السلام و امامت حسنین علیهماالسّلام که جمعا 25 سال به درازا کشید، آگاه بود.
مى دید و مى شنید که چگونه مردى حیوان صفت و پست به نام معاویه که از دودمان سرسخت ترین دشمنان اسلام و فرزند کینه توزترین کفّار قریش یعنى ابوسفیان و هند جگرخواره است و از اسلام راستین ، کوچکترین بویى نبرده ، خود را خلیفه مسلمین قلمداد مى کند و دست به انجام کارهایى مى زند که باعث احیاى سنتهاى غلط دوران جاهلیت مى گردد و اصولاً سرلوحه اهداف دیانت مقدس اسلام ، مبارزه با آنهاست .
چه دردناک است وقتى زینب کبرى مى شنید که پست فطرتان نامسلمان ، بر بالاى منبر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به على بن ابیطالب علیه السّلام ناسزا مى گویند، همان علىّ بزرگ و با عظمتى که نزدیکترین مردم به رسول خدا بود و فداکاریهایش در راه اسلام ، زبانزد خاص و عام و کتاب فضایلش را حدى متصور نبود.
همان کسى که از سن کودکى تا لحظه شهادت ، 53 سال در راه به ثمر رسانیدن اسلام تلاش مى کرد و اولین مردى بود که اسلام آورد و تنها فردى که شمشیرش در بدر و احد، خندق و خیبر، باعث تثبیت موقعیت اسلام شد و در شاءن وى گفته شده :
((لا فتى اِلاّ على لا سیفَ اِلاّ ذوالفقار)). و عظمت پیکارش در راه اسلام تا بدان پایه رسید که حدیث ((ضَرْبَةُ عَلِی یَوْم الْخَنْدَقِ اَفْضَل مِنْ عبادةِ الثّقلینِ)) ، جامه پرافتخارى است که فقط بر پیکر رساى او سازگار است و لاغیر.
اما زینب ، مى شنید که معاویه به على علیه السّلام نسبت نامسلمانى مى دهد و ناسزا مى گوید و دوستان على علیه السّلام یکى بعد از دیگرى ، چون ((حجر بن عدى ، عمروبن حمق ، حضرمیان و میثم تمار)) شربت شهادت مى نوشند. و مى دید که حسین علیه السّلام چون شیرى خشمگین که در قفس گرفتار آمده باشد، از بدى اوضاع ناراحت است و مى خروشد، ولى به خاطر حرمت صلحنامه اى که امام حسن علیه السّلام امضا کرده بود، سکوت اختیار کرده و منتظر مرگ معاویه است ، تا قیام کند، قیامى به ژرفاى تمامى نهضتهاى جهان و عظمت همه قیامهاى تاریخ . و زینب نیز رسالتى به بزرگى رسالت قیام حسین علیه السّلام در این نهضت نجات دهنده براى خود احساس مى کرد، رفته رفته بعد از شهادت امام حسن علیه السّلام معاویه زمزمه ولایت عهدى یزید را ساز کرد و امام حسین علیه السّلام نیز از اوضاع بسیار ناراضى بود.
جاسوسان معاویه از جمله ((مروان بن حکم )) به وى نوشتند که :((اشراف عراق با حسین بن على علیهماالسّلام محرمانه مکاتبه دارند)) و معاویه هم در نامه اى آمیخته از تهدید و تحبیب ، امام حسین علیه السّلام را از اقدامهاى انقلابى برحذر داشت . همه این مسائل به همانگونه که بر روى اقدام آینده امام حسین (ع ) در قیام بزرگش اثر بخشید، در روحیه زینب کبرى نیز بى تاءثیر نبود، در اینجا بسیار بجاست که پاسخ امام حسین علیه السّلام به نامه معاویه را نقل کنیم .
نامه امام حسین (ع ) به معاویه
((اَمّا بَعْدُ :
فَقَد بَلَغَنى کِتابُکَ
تَذْکُرُ اَنَّهُ قَدْ بَلَغَکَ عَنّى اُمُورٌ اَنْتَ لى عَنْها راغِبٌ وَاَنَا بِغَیْرِها عِنْدَکَ جَدیرٌ،
فَاِنَّ الْحَسَناتِ لایَهْدى لَها وَلا یَسْدِدُ اِلَیْها اِلا اللّهُ.
وَاَمّا ما ذَکَرْتَ اَنَّهُ اِنْتَهى اِلَیْکَ عَنّى
فَانَّهُ اِنَّما رَقاهُ اِلَیْکَ الْمُلاقُونَ الْمُشّاؤُون بِالنَّمیم .
وما اُریدُ لَکَ حَرْبا وَلا عَلَیْکَ خِلافا
وَاَیْمُ اللّهِ اِنّى لَخائفٌ للّهِِ فى تَرْکِ ذلکَ
وَما اَظُنُّ اللّهَ راضِیا بِتَرْکِ ذلِکَ
وَلا عاذِرا بِدُونِ الاِْعْذارِ فیه اِلَیْکَ
وفى اوُلئکَ الْقاسِطینَ الْمُلْحِدینَ حِزْبِ الظَّلَمَةِ وَاَوْلِیاءِ الشَّیاطین .
اَلَسْتَ الْقاتِلُ حُجْرا اَخا کَنْدَةَ وَالْمُصَلّینَ الْعابِدینَ؟
الَّذین کانُوا یُنْکِرُونَ الظُّلْمَ وَیَسْتَعْظِمُونَ الْبِدَعَ،
وَلا یَخافُونَ فِى اللّهِ لَوْمَةَ لائِمٍ،
ثُمَّ قَتَلْتَهُمْ ظُلْما وَعُدْوانا مِنْ بَعْدِ ما کُنْتَ اَعْطَیْتَهُمُ اْلاَیمانَ المُغَلَّظَةَ
وَالْمَواثیقَ الْمُؤ کَّدَةَ
لا تَاءخُذُهُمْ بِحَدثٍ کانَ بَیْنَکَ وَبَیْنَهُمْ وَلا باحِنَةٍ تَجدُها فِى نَفْسِکَ.
اَولَسْتَ قاتِلُ عَمْرِوبْنِ الْحَمِقِ صاحِبِ رَسُولِاللّهِ الْعَبْدِ الصّالِحِ
الَّذى اَبَلَتُهُ الْعِبادَةُ فَنحلَ جِسْمَهُ وَاءصْفَرَ لَوْنَهُ
بَعْدَ ما اءمِنْتَهُ وَاَعْطَیْتَهُ مِنْ عُهُودِاللّهِ وَمَواثیقِهِ
ما لَوْ اَعْطَیْتَهُ طائِرا لَنَزَلَ اِلَیْکَ مِنْ رَاءسِ الْجَبَلِ،
ثُمَّ قَتَلْتَهُ جُرْاءَةٍ عَلى رَبِّکَ وَاسْتِخْفافا بِذلِکَ الْعَهْدِ؟
اَوَلَسْتَ الْمُدَّعى زیادَ بْنَ سُمَیَّةٍ الْمَولُودِ عَلى فِراشِ عُبیدِ ثَقیفٍ؟
فَزَعِمْتَ اَنَّهُ ابْنُ اَبیکَ
وَقَدْ قالَ رَسُول اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله :
((اَلْوَلَدُ لِلْفِر اشِ وَلِلْع اهِرِالْحَجرُ))،
فَتَرَکْتَ سُنَّةَ رَسُولِاللّهِ تَعَمُّدا وَتَبَعْتَ هَواکَ بِغَیْرِ هُدًى مِنَاللّهِ،
ثُمَّ سَلَّطْتَهُ عَلَى الْعِراقین ، یَقْطَعَ اَیْدىِ الْمُسْلِمینَ وَاَرْجُلَهُمْ
وَیَسْمِلُ اَعْیُنَهُمْ وَیَصْلبَهُمْ عَلى جُذوُعِ النَّخْلِ
کَاَنَّکَ لَسْتَ مِنْ هذِهِ الاُْمَّةِ وَلَیْسُوا مِنْکَ.
اَوَلَسْتَ قاتِلُ الْحَضْرَمِیّینَ؟
الَّذین کَتَبَ فیهِم ابْنُ سُمَیَّةَ اءنَّهُمْ کانُوا عَلَى دینِ عَلِی علیه السّلام
فَکَتَبْتَ اِلَیْهِ اَنْ اُقْتُلْ کُلَّ مَنْ کانَ عَلى دینِ عَلِی
فَقَتَلَهُمْ وَمُثِّلَ بِهِمْ بِاَمْرِکَ وَدینِ عَلِی علیه السّلام
وَاللّهِ الَّذى کانَ یَضْرِبُ عَلَیْهِ اَباکَ وَیَضْرِبُکَ
وَبِهِ جَلست مَجْلِسکَ
الَّذى جَلست وَلَوْلا ذلِکَ لَکانَ شَرَفُکَ وشَرَفُ اَبیکَ الرِّحْلَتَیْنِ.
وقُلْتَ فیما قُلْت :
اُنْظُرْ لِنَفْسِکَ وَلِدینِکَ وَلاُِمَّةِ مُحَمَّدٍ
وَاتَّقِ شُقَّ عَصا هذِهِ الاُْمَّة وَاَنْ تَرِدَّهُمْ اِلى فِتْنَةٍ
وَاِنّى لا اَعْلَمُ فِتْنَةً اَعْظَمُ عَلى هذِهِ الاُْمَّةِ مِنْ وِلایَتِکَ عَلَیْها
وَلا اَعْلَمُ نَظَراً لِنَفْسى وَلِدینى
وَلاُِمَّةِ مُحَمَّدٍ صلّى اللّه علیه و آلهَلَیْنا اَفْضَل اَنْ اُجاهِدَکَ،
فَاِنْ فَعَلْتُ فَاِنَّه قُرْبَةٌ اِلَى اللّه
وَاِنْ تَرَکْتُهُ فَاِنّى اَسْتَغْفِرُ اللّهَ لِذَنْبى
وَاسْاءَلُهُ تَوْفیقَهُ لاِِرْشادِ اَمْرى .
وَقُلْتُ فیما قُلْتَ: اِنّى اِنْ اَنْکَرْتُکَ تَنْکُرْنى
وَاِنْ اَکِدْکَ تَکِدْنى ، فَکِدْنى ما بَدَاَلَکَ!
فَاِنّى اَرْجُوا اَنْ لا یَضُرَّنى کَیْدُکَ فیَّ
وَاَنْ لا یَکُونَ عَلى اَحَدٍ اَضَرَّمِنْهُ عَلى نَفْسِکَ
لاَِنَّکَ قَدْ رَکِبْتَ جَهْلَکَ وَتَحَرَّصْتَ عَلى نَقْضِ عَهْدِکَ
وَلَعَمْرى ما وَفَیْتَ بِشَرْطٍ وَلَقَدْ نَقَضْتَ عَهْدَکَ بِقَتْلِکَ هؤُلاءِ النَّفَرِ
الَّذینَ قَتَلْتَهُمْ بَعْدَ الصُّلْحِ وَالاَْیمانِ وَالْعُهُودِ وَالْمواثیقَ،
فَقَتَلْتَهُمْ مِنْ غَیْرِ اَنْ یَکُونُوا قاتَلُوا وَقُتِلُوا
وَلَمْ تَفْعَلْ ذلِکَ بِهِمْ اِلاّ لِذِکْرِهِمْ فَضْلَنا وَتَعْظیمِهِمْ حَقَّنا،
فَقَتَلْتَهُمْ مَخافَةَ اَمْرٍ لَعَلَّکَ لَوْلَمْ تَقْتُلْهُمْ مُتَّ قَبْلَ اَنْ یَفْعَلُوا،
اَوْماتُوا قَبْلَ اَنْ یُدْرَکُوا.
فَابْشِرْ یا مَعاوِیةَ! بِالْقِصاصِ وَاسْتَیْقِنْ بِالْحِسابِ
وَاعْلَمْ اءنّ للّهِ تَعالى کِتابا لا یُغادِرُ صَغیرةً وَلا کَبیرَةً
اِلاّ اَحْصیها وَلَیْسَاللّهُ بِناسٍ لاََخْذِکَ بِالظَّنَّةِ
وَقَتْلِکَ اَوْلِیائَهُ عَلَى التُّهَمِ وَنَفْیِکَ اَوْلِیائَهُ مِنْ دَوْرِهِمْ اِلى دارِ الْغُرْبَةِ
وَاَخْذِکَ النّاسَ بِبَیْعَةِ ابْنِکَ غُلامٍ حَدثٍ، یَشْرُبُ الْخَمْرَ
وَیَلْعَبُ بِالْکِلابِ، لا اَعْلَمُکَ اِلاّ
وَقَدْ خَسَرْتَ نَفَسکَ وَبَرَاءتَ دینکَ وَغَشثتَ رَعِیَّتَکَ
وَاَخْزَیْتَ اَمانَتَکَ وَسَمِعْتَ مَقالَةَ السَّفیهِ الْجاهِلِ
وَاَخَفْتَ الْوَرَعَ التُّقى لاَِجْلِهِمْ، وَالسَّلامُ. )).
ترجمه نامه امام حسین (ع )
((اما بعد: نامه ات به من رسید، یادآور شده بودى که گزارش نامطلوبى راجع به من به تو رسیده و نوشته بودى که از من جز آن انتظار دارى و به نظر تو من براى غیر اینگونه امور سزاوارم . درهاى حسنات جز به خواست خدواند بر روى کسى باز و بسته نشود.
باید بدانى که این نوع گزارشات را مردمى چاپلوس و سخن چین و فتنه انگیز براى تو نقل مى کنند؛ زیرا من (فعلاً) قصد جنگ و مخالفت با تو را ندارم . و گمان مى کنم که حقتعالى از ترک جنگ با تو راضى نباشد و عذر مرا در مورد سکوت در برابر تو و آن گروه قاسطینِ ملحدى که دار و دسته شیطانند، نپذیرد.
اى معاویه ! آیا تو قاتل ((حجر بن عدى کندى )) و یاران نمازگزار و پارسایش نیستى ؟ حجر و یارانش گناهى جز این نداشتند که ظلم را زشت و بدعت را ناروا مى دانستند و در راه خدا از سرزنش شماتت کنندگان هراسى نداشتند. تو حجر و یارانش را بعد از آنکه امان دادى و امان خود را با سوگندهاى غلاظ و شداد و پیمانهاى مؤ کد، استوار ساختى ، ستمگرانه و خصمانه به خاک و خون کشیدى .
اى معاویه ! مگر این تو نیستى که ((عمرو بن حمق خزاعى )) یار رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را بعد از آنکه امان دادى ، به قتل رسانیدى . ((عمرو بن حمق ))، آن بنده صالحى که رنج عبادت ، او را زار و نزار کرده بود. آنچنان امانى به او دادى که اگر با مرغان ، آن عهد و پیمان را مى بستى ، از قلّه کوهساران به نزد تو فرود مى آمدند. امانش دادى و سپس با جسارت نسبت به پروردگار و زیر پا نهادن پیمان خویش ، او را به قتل رسانیدى .
اى معاویه ! آیا مگر تو نیستى که ((زیاد بن سمیه )) را که در خانه ((عبید ثقیف )) به دنیا آمده بود، پسر پدرت خواندى ؟! در حالى که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مى فرماید:((اَلْوَلَدُ لِلْفِر اشِ وَلِلْع اهِرِ الْحَجَرْ)) و تو به پیروى از خواهش نفس خویش ، عمدا و بدون پیروى از هدایت حق ، سنّت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را به زیر پا نهادى و سپس زیاد را بر عراقین مسلط گردانیدى تا دست و پاى مسلمین را قطع کند و به چشم آنان میل بکشد و ایشان را بر نخلستانها میخ کوب نماید.
اى معاویه ! مگر تو قاتل ((حضرمیان )) نیستى ؟ در پاسخ نامه پسر سمیه که به تو نوشته بود: حضرمیان بر دین على هستند، نوشتى :((کسانى را که پیرو دین على مى باشند، بکش )). و زیاد هم آنان را بنا به فرمان تو به قتل رسانید؟
به خدا سوگند! این دین على علیه السّلام بود که به تو و پدرت ، عزّت داد و تو را به مقامى رسانید که اکنون قرار دارى . و اگر دین على علیه السّلام بود، شرف تو و پدرت همان مسافرتهاى تابستان و زمستان بود.
نوشته بودى که به خاطر خودت و دینت و امت محمد صلّى اللّه علیه و آله کوت کن و از ایجاد شکاف بین این امت و بپا شدن فتنه ، جلوگیرى بنما. من براى این امت ، فتنه اى را بزرگتر از ولایت تو بر ایشان نمى شناسم و هیچ کارى را براى دینم و امت محمد صلّى اللّه علیه و آله پرفایده تر و افضل بر این نمى دانم که بر ضد تو برخیزم . و اگر در برابر تو به جهاد قیام کنم فقط به خاطر نزدیکى به خداست .
اى معاویه ! من در برابر این فجایع ، آرام نشسته ام ، ولى به درگاه خداوند از این سکوت استغفار مى کنم و از او مى خواهم که بر من ببخشاید. و بر تصمیم من رشد و استوارى بخشد تا بر ضد تو برخیزم .
گفته بودى که اگر از تو بیزارى جویم از من بیزارى خواهى جست و اگر بر ضد تو قیام کنم ، بر علیه من قیام خواهى کرد، هر مکر و حیله اى که مى توانى در مورد من بکار بند، امیدوارم که مکر تو به من زیانى وارد نکند. و هیچ کس براى تو زیانبخش تر از خودت نمى باشد؛ زیرا تو بر مرکب نادانى خویش همى رانى و بر پیمان شکنى خود، حرص مى ورزى . تو هیچگاه به پیمانى وفا نکردى مگر اینکه پیمان خود را با کشتن کسانى که با آنان عهد بسته بودى ، نقض کردى . تو آنان را بعد از صلح و سوگند و عهدها و میثاقها به قتل رسانیدى ، کشته شدند بدون آنکه کسى را کشته باشند. تنها گناهشان این بود که از فضایل و مناقب ما یاد مى کردند و به بزرگى مقام ما اعتراف داشتند. از ترس آنکه با تو به جهاد برخیزند، آنان را کشتى . شاید قبل از آنکه دست به کارى مى زدند خود مى مردى و یا آنان وفات مى کردند.
مژده اى معاویه ! که در روز قصاص ، به حساب تو رسیدگى خواهد شد و بدانکه خداوند تبارک و تعالى را نامه اى است که خُرد و کلان همه چیز در آن ثبت و ضبط است . و خداوند فراموش نخواهد کرد که تو مردم را با پندار مؤ اخذه مى کنى و اولیاى او را به ناحق به قتل رسانیده اى و یا از خانه و کاشانه آنان را به دیار غربت تبعید کرده اى . و اینکه هم اکنون براى پسر ناسزاوارت که شراب مى نوشد و سگبازى مى کند، از مردم بیعت مى گیرى و من مى دانم که زیان این کارها جز به تو، هیچ کس را نخواهد رسید. از دین ، بیزارى جسته اى و بر امت اسلام ، حیله ورزیده اى و در امانت ، خیانت کرده اى و از سبک مغز نادان ، سخن شنیده اى و پرهیزگاران پارسا را به خاطر آنان آزرده کرده اى ، والسلام )).
در سال 60 هجرت ، معاویه از دنیا رفت و یزید پلید جانشین او شد. یزید با زور و فشار و تهدید، مى خواست از سیدالشهداء علیه السّلام بیعت بگیرد که امام حسین علیه السلام قیام کرد و به عنوان اعتراض ، به مکه رفت و سپس از آنجا راهى عراق شد او در این سفر پرارزش و تاریخ سازِ خویش ، زن و فرزند و اهل بیت و نزدیکان خود را همراه برد، که از آن جمله است خواهر والامقامش زینب کبرى علیهاالسّلام .
هنگامى که سرور آزادگانِ جهان حسین بن على علیهماالسّلام از مکه عازم عراق شد، همسر حضرت زینب ؛ یعنى ((عبداللّه بن جعفر طیار)) و برادر زاده على بن ابیطالب ، دو پسر خویش به نامهاى ((عون و محمد)) را به نزد امام حسین علیه السّلام فرستاد و در نامه اى از او خواست که از رفتن به کوفه منصرف شود. این دو، خود را در وادى ((عقیق )) به قافله عشق و شهادت و کاروان سرنوشت ساز تاریخ ، سپاه حسین علیه السّلام رسانیدند. عبداللّه بن جعفر نیز امان نامه اى از حاکم مدینه ((عمرو بن سعید)) براى امام حسین علیه السلام گرفت و در وادى ((ذات عرق )) خود را به امام علیه السّلام سانید و از آن جناب خواست که به مدینه برگردد.
اما آن حضرت فرمود:((جدم رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در خواب به من دستور داده راهى را که در پیش گرفته ام ادامه دهم )) و سپس جواب نامه عمرو بن سعید را نوشت . و به عبداللّه داد تا به مدینه ببرد. عبداللّه به دو فرزند خود محمد و عون سفارش کرد که از حضرت امام حسین علیه السّلام ست برندارند و آنگاه آن دو را به امام حسین علیه السلام سپرد و خود همراه نامه آن حضرت به مدینه رفت . بنا به نوشته برخى از مورخین ، ((عون )) فرزند حضرت زینب علیهاالسّلام و ((محمد)) از همسر دیگر عبداللّه بن جعفر بود و هردو در کربلا شهید شدند ، لکن مشهور آن است که این دو پسر، فرزندان حضرت زینب بوده اند.
کاروان حسینى بعد از طى طریق و گذشتن از منازل مختلف ، در وادى طف و سرزمین کربلا فرود آمد و سرانجام در روز عاشوراى سال 61 هجرى ، قهرمانان عاشق پیشه سپاه حسین علیه السلام على رغم تعداد اندک خویش ، در برابر لشگریان ابن سعد، حماسه اى جاوید آفریدند و به جهانیان درس شهامت و از خودگذشتگى دادند. و به تمام نسلها و تمامى جهان اعلام کردند که :((مرگ سرخ بِه از زندگى ننگین است )). و هنوز هم که هنوز است ، صداى رسا و جانبخش حسین علیه السّلام در جهان طنین انداز است که :((فرومایه پسر فرومایه ! مرا در میان مرگ و زندگى مخیّر کرده است ولى من مرگ با عزت را بر زندگى با ذلّت ترجیح مى دهم ، من مرگ را جز سعادت ، و زندگى با ستمگران را جز ذلّت و خوارى نمى بینم )).
بزرگ فلسفه قتل شاه دین این است
|
که مرگ سرخ بِه از زندگى ننگین است
|
گروهى بر حسین علیه السّلام خرده مى گرفتند و مى گفتند در این سفر که سرانجام آن به جنگ و خونریزى خواهد کشید، چرا زن و فرزند و اهل بیت خویش را به همراه مى برد؟ آنان نمى دانستند که آن جناب با این کار خویش ، مى خواهد عملاً ثابت کند که در یک قیام اجتماعى ، تمامى بافتهاى جامعه از کودک خردسال تا پیر کهنسال و زن و مرد، همه باید حضور داشته باشند و هرکدام را رسالتى است که بر دیگرى نیست .
عظمت این کار بزرگ آن حضرت ، وقتى آشکار شد که نبرد عاشورا به پایان رسید و اهل بیت آن جناب اسیر شدند و با پایان یافتن جنگ مسلحانه در میدان کربلا، رسالت و مسئولیت زینب کبرى علیهاالسّلام و دیگر اسیران ، شروع شد و حرکت فرهنگى آنان علیه سپاه ظلمت ، آغاز گردید. اینجا بود که اهمیت اقدام بسیار بجا و حساب شده امام حسین علیه السّلام اهر گشت .
اگر حسین علیه السّلام تنها با گروهى از مردان جنگى قیام کرده بود و افراد خانواده اش را همراه نمى برد، با پایان یافتن نبرد، همه چیز تمام مى شد و نهضت نجات دهنده اش نمى توانست آن اثر جدّى و سریع را داشته باشد و در تاریخ ، نقشى ابدى را به عهده گیرد. و با توجه به وسایل ارتباط جمعى آن روزگاران ، همه چیز به زودى در بوته فراموشى قرار مى گرفت و جنگ سرنوشت ساز کربلا مانند هزاران صحنه نبرد دیگر، در سینه تاریخ ، مدفون مى شد. و چه بسا تحریفگران دربارى ، آن را به نفع یزید، ثبت مى کردند.
اما اگر قیام ارزنده حسینى همچنان در طول تاریخ براى همیشه تازه و سازنده باقى مانده است ، یکى از عوامل آن این است که امام علیه السّلام همه ابعاد آن را محاسبه کرده بود و کاروان اسیران ، همان نقشى را در به ثمر رسانیدن این انقلاب عهده دار بودند که گروه 145 نفرى شهیدان کربلا عهده دار آن بودند. و عظمت نقش زینب علیهاالسلام در سرپرستى گروه 84 نفرى اسرا به همان اندازه عظمت داشت که عظمت رهبرى حسین علیه السلام ر قیام خونین عاشورا از آن برخوردار بود. و این دو نواده پیامبر، کارشان مکمل کار یکدیگر بود.
به هرحال ، از غروب روز عاشوراى سال 61 هجرى ، زینب کبرى مسئولیتى را که تاریخ به او واگذار کرده بود، عهده دار شد و در انجام این وظیفه خطیر، خاطرات تلخ و شیرین و تجربیاتى را که از آغاز زندگى تا سن 51 سالگى از گذشته داشت ، همه را مشعل راهگشاى خویش قرار داد. و اَلْحق ، چه نیکو ماءموریت خویش را انجام داد.
و چون لب به سخن گشود، خطبه هاى على علیه السّلام را با دنیایى از دانش و بینش و کوهى از درد و رنج و مصایب ، در خاطره ها زنده کرد. و موجى پرخروش بود که از اقیانوسى عظیم به حرکت درآمده باشد. و کلامش همه رنجها و دردها و ناراحتیهاى زهرا، على ، حسن و حسین علیهم السلام را بازگو مى کرد و دنیایى از خاطرات تلخ و شیرین و جهانى از رسالت و احساس مسئولیت را در برداشت .
امید است در بخشهاى آینده ، بتوانیم گوشه اى از نقش پرارزش این بزرگ زن جهان اسلام را بازگو کنیم که چگونه بعد از شهادت برادر بزرگوارش حسین علیه السّلام در به ثمر رسانیدن نهضت نجات دهنده حسینى ، سازنده بود.