بسم الله الرحمن الرحیم/ الحمدلله رب العالمین و الصلوه و السلام على سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابىالقاسم محمد صلى الله علیه و على اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین
قانون وراثت و حضرت زینب (س)
از قانونى بحث مىکنم که نزد دانشمندان به عنوان قانون وراثت شناخته مىشود. بر اساس این قانون، اوصاف، خصال، طبیعیات و واقعیات پدران و مادران به وسیله یک سلسله عوامل و ابزار، به فرزندان آنها منتقل مىشود و هیچ انسانى هم از این قانون وراثت مستثنى نیست؛ نسل به نسل، همه انسانها تحت تأثیر قانون وراثت هستند. دانشمندان امروز جهان، این عقیده را دارند که این خصال و اوصاف به وسیله عنصر بسیار پیچیدهاى به نام «ژن»، به فرزندان منتقل مىشود.
از شگفتىها است که پیغمبر عظیمالشأن اسلام (ص) در چهارده قرن قبل، در ضمن یک حادثه جالب، به این حقیقت اشاره فرمودهاند. زن و شوهر جوان سفیدپوستى وقتى که خداوند مهربان به آنها فرزندى عنایت مىکند، شوهر مىبیند این فرزند، سیاهپوست است. با اعتماد و اطمینانى که او به همسرش داشت و او را زنى پاکدامن، با عفت و باتقوا مىدانست، خیلى برایش شگفتآور بود که چرا فرزند آنها سیاهچهره به دنیا آمده است. این شد که او فرزندش را به بغل گرفته و به مسجد مىرود و به محضر رسولخدا (ص) مشرف شده و به ایشان عرض مىکند، من سفیدپوستم و همسرم هم سفیدپوست است، ولى بچهمان سیاه حبشى به دنیا آمده است. رسول خدا (ص) به او اطمینان صددرصد مىدهد که این طفل از تو و از همسر تو است، اما در نطفه همه انسانها یک عنصرى هست به نام «عرق»، و بعد فرمودند: «هذَا نَزِعَهُ عِرْقٍ» (این از جا برکندن ریشه و اصلى است). اى مرد! بدان یقیناً این «عرق» انتقالدهنده اوصاف، خصایل و روحیات گذشتگان است به آیندگان، و قطعاً در پدران گذشته تو، یا در پدران گذشته همسرت، یک مرد و یا یک زن، سیاهپوست بوده و این «عرق»، این سیاهى را از آنها منتقل کرده است و از بچه تو این رنگ ظهور یافته و آشکار شده است. بنابراین، نگران نباش و مطمئن باش و یقین داشته باش که این طفل، طفل شماست. «۱» این قانون وراثت مىباشد که براى دانشمندان هم ثابت شده است. البته، اگر آنها هم در این زمینه کشفى نداشتند، براى ما مسلمانها این مسأله، مسأله ثابتشدهاى بود؛ چون علاوه بر روایات ما، در آیات قرآن مجید هم اشاره به این معنا را داریم؛ خداوند متعال درباره ذریه انبیاى خود همین مطلب را تلویحاً بیان فرموده است: «ذُرِّیَّهً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ» «۲»:آنان در کرامت، و در شرافت، و در آقایى، و در اخلاق، و در اوصاف، و در صفات، وصل به یکدیگر و از یکدیگر بوده و یک حقیقت هستند. از ابراهیم (ع) اوصافش به اسماعیل (ع) منتقل شده و از اسماعیل (ع) نیز این اوصاف به نسلش انتقال یافته است، و از نسلش، به پیغمبر (ص) و ائمه طاهرین: منتقل شده است.
در کتابهاى لغت هم نوشتند، عرقى که پیغمبر اکرم (ص) فرموده: «فَانّ الْعِرْقَ دَسَّاسٌ»: ریشه و اصل، در پنهانى و به نازکى و باریکى بسیار دخالتکننده است «۳»، معناى آن این است که پدران و مادران، اوصاف خود را به اولادشان انتقال مىدهند.
نتیجه سخن تا اینجا، این است که در یک مرحله، باید از نظر قانون وراثت، درباره وجود مبارک زینب کبرى (س) بحث کرد و گفت، زینب کبرى (س) بر اساس این قانون، جلوه ذخیرههاى عظیم معنوى چهار شخصیت است؛ یعنى وجود مقدس او، خورشیدى است که از افق گنجینههاى شخصیتى چهار خزان ارزشهاى پروردگار مهربان عالم، طالع شده است. خزینه اول، وجود مبارک امیرمؤمنان (ع) بوده و خزینه دوم، وجود مبارک فاطمه (س) است که بنا بر تأویل ائمه طاهرین: که راسخان در علم هستند و تأویل قرآن پیش آنهاست: «وَ مَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَ مَا یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبَابِ» «۴»، پروردگار عالم، از وجود مبارک امیرمؤمنان (ع) و حضرت زهرا (س)، به دو دریا تعبیر کرده است که لؤلؤ و مرجان از این دو دریا ظهور مىکند: «مرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلتَقیِانِ. بَیْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَایَبْغِیَانِ. فَبِأَىِّ آلَاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ. یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَانُ» «۵».امیرمؤمنان (ع) از دیدگاه خدا یک دریا است، ولى دریایى است که اول دارد، ولى آخر ندارد. فرق ایشان با خدا همین است که خدا اول ندارد و آخر هم ندارد. امیرمؤمنان (ع) اول دارد، ولى پایان ندارد. در ارزشها، حضرت زهرا (س) هم اول دارد، ولى پایان ندارد. در ارزشها، مجموعه عناصر شخصیتى امیرمؤمنان و حضرت زهرا ۸، شخصیت زینب کبرى (س) را تشکیل داده است، و دو خزان دیگر وجود مقدّس حضرت زینب (س) هم یکى وجود مبارک رسول خداست که پدرِ مادر زینب کبرى (س) مىباشد، و یکى هم خدیجه کبرى (س) است که مادر مادر زینب کبرى (س) مىباشد.
از سخن حضرت على (ع) درخطبه ۱۹۲ نهجالبلاغه برمىآید که حضرت خدیجه (س) اولین زنى است که اسلام آورده، و در روایات چنین بیان شده که آن حضرت اولین زن در عالم است که در قیامت، قدمش به بهشت مىرسد.. «۶» خدیجه کبرى (ع) کسى است که پیغمبر اکرم (ع) تا آخر عمرشان نسبت به یاد او بىتوجّه نبودند و همیشه که صحبت از خدیجه کبرى (س) مىشد، پیغمبر (ص) از او تعریف مى کردند «۷» و در روایات ما آمده که هنگام مرگ خدیجه (س)، جبرئیل (ع) نازل شد و رضایت خدا را از خدیجه کبرى (س) به پیغمبر (ص) اعلام کرد. این مجموعه ارزشهاى وجود پیغمبر، خدیجه، امیرمؤمنان و فاطمه زهرا:، یکجا در زینب کبرى (س) طلوع کرده است. بر اساس قانون وراثت، وقتى زینب به دنیا آمد، قنداق مبارکش را که به دست رسولخدا (ص) دادند، در اولین بارى که پیغمبر (ص) به او نظر انداخت، فرمودند: هر چشمى در این دنیا براى این دختر گریه کند، ارزش گریه او، مساوى با گریه بر حسن و حسین ۸ است؛ یعنى یک قطره اشک براى زینب کبرى (س)، مساوى است با گریه کردن بر دو امام معصوم ۸.نفرمودند، ثواب گریه بر این دختر، مساوى گریه بر اباعبدالله (ع) است، بلکه فرمودند گریه بر او، مساوى است با گریه بر دو امام معصوم ۸؛ یعنى اگر در قیامت، گریه بر حضرت مجتبى (ع) که درباره آن پیغمبر (ص) فرمود: هر کس براى حسن من گریه کند، قیامت که هم چشمها گریان است، چشم او گریان نخواهد بود، و گریه بر اباعبدالله (ع) که سبب شفاعت، رحمت و مغفرت است، این دو گریه را اگر در یک کف ترازو بگذارند و گریه بر زینب کبرى (س) را در یک کف دیگر، با هم مساوى مىشود.
دانش زینب کبرى (س)
اما درباره دانش زینب کبرى (س)، امام (ع) درباره حضرت زهرا (س) و دانش آن حضرت یک نظر دارند، و وجود مبارک زینالعابدین (ع) هم درباره عمهشان حضرت زینب کبرى (س)، از نظر دانش و بینش، یک نظر دارند. امام باقر (ع) مىفرماید: اینکه اسم مادر ما را «فاطمه» گذاشتند، بىعلت، بىجهت، بىسبب و بىدلیل نبوده است. علت آن این است که پروردگار عالم در دنیاى معنا به مادر ما خطاب کرده: «فَطَمْتُکَ بِالْعِلْمِ». «۸» «فطم»؛ یعنى قطع کردن، جدا کردن. لغت «فطم»، به معناى بریدن است. معناى حدیث چنین مىشود: فاطمه (س) را فاطمه مىگویند، به علت اینکه خدا به او فرمود: من با پرکردن تو از علم خودم، تو را و قلبت را از علوم هم زمینیان بریدم و نگذاشتم تو در دانش و بینش، نیازمند علوم بشرى بشوى.
و دانش زهرا (س) دانشى الهى است. کنار بازار کوفه، وقتى زینب کبرى (س) خطبه خواندند و حادثه کربلا را تحلیل کردند و مردم را به آن گناه بىنظیرشان آگاه کردند، زینالعابدین (ع) کنار محمل عمه خود، خدا را شکر کردند و فرمودند: عمه جان! من پروردگار عالم را شکر مىکنم و سپاسش را مىگویم که الحمدلله تو تعلیم دیده بدون معلّم بشرى هستى «۹»، و این دریاى دانشى که در وجود تو موج مىزند، مستقیماً الهى و خدایى است، همانطورى که خداوند از دانش بیکرانش در قلب مادرش زهرا (س) قرار داد، از دانش بیکرانش در قلب مطهّر زینب کبرى (س) قرار داد و این سابقه هم داشت، نه اینکه اولین بار بوده است. اینکه عنایت خدا بر یک انسان، کامل جلوه کند، ما در قرآن مجید درباره دو نفر صریحاً مىبینیم که خداوند متعال در ایام کودکى آنها، دانش خود را در ظرف قلب آنان ریخته است: یکى مسیح که در متن قرآن است که در گهواره، در روز اول تولّد، به یهودیانى که به مادرش مریم (س) گفتند: «مَا کَانَ أَبُوکِ امْرأَ سَوْءٍ وَ مَا کَانَتْ أُمُّکِ بَغِیّاً» «۱۰»: مریم! پدرت که آدم بدى نبود و مادرت که زن پاکدامنى بود، شما هم که شوهر نکردید، پس این بچه را از کجا آوردى؟ مریم (س) اشاره به گهواره کرد. آن جمع یهودى گفتند: «کَیْفَ نُکَلِّمُ مَن کَانَ فِى الْمَهْدِ صَبِیّا» «۱۱»: شما اشاره به گهواره مىکنید، بچه یکروزه که حرف نمىزند که از میان گهواره صدا بلند شد: «إِنِّى عَبْدُ اللَّهِ آتَانِىَ الْکِتَابَ وَ جَعَلَنِى نَبِیّاً» «۱۲». خود کتاب، علم است. پروردگارعالم کراراً در قرآن مجید از تورات، انجیل و قرآن تعبیر به علم کرده است: «مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ». «۱۳» همه تورات را قرآن مىگوید، علم. همه انجیل را مىگوید، علم: «آتَانِىَ الْکِتَابَ»: خدا علم به من داده، «وَ جَعَلَنِى نَبِیّاً»: و مقام نبوت را به من داده است. مقام نبوت که همراه با تاریکى، ظلمت و جهل که نیست؛ علم است؛ علم خدایى که بچه یکروزه در گهواره را؛ چنانکه قرآن مىگوید، خزانه علم قرار مىدهد.
همان خدا بدون معلّم بشرى، زینب کبرى (س) را خزان علم بشرى قرار مىدهد. چنانکه گفتیم، بنا به نقل قرآن کریم، این کار یک بار براى حضرت مسیح (ع) اتفاق افتاده است. یا درباره یحیى (ع) مىفرماید: «وَ آتَیْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِیّاً» «۱۴»: ما مقام نبوت و حکمت را در حالى که یحیى (ع) بچه سه و چهار ساله بود، به او عنایت کردیم. این متن قرآن است. پس این بار دوم است که این اتفاق به وسیله خدا افتاده است. چه مانعى دارد که همین اتفاق براى حضرت زهرا (س) هم افتاده باشد؟ چه مانعى دارد که همین ماجرا براى زینب کبرى (س) هم اتفاق افتاده باشد؟ این اتفاق، نشانگر کمال آنهاست؛ نشانگر عظمت روحى آنهاست. نشانگر ارزشهاى انتقال یافته از امیرمؤمنان، حضرت زهرا، پیغمبر و خدیجه کبرى: در وجود مبارک اوست. قلب به پروردگار اتصال داشته و از طریق این اتصال، علم خداوند در این خرانه با عظمت سرازیر شده است.
او این علم را حبس نکرد؛ چرا که اهلبیت: طبق آیات قرآن، در همه امور اهل انفاق بودند: «فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَ اتَّقَى. وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنَى. فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَى». «۱۵» «فَأَمَّا مَنْ أعْطَى»، چه چیزى را بخشش کرد؟ مال، آبرو، قدرت، دانش، شخصیت، زبان، قلم و قدم در تمام نعمتهایى که خداوند به اهلبیت: عنایت کرده بود، آنها اهلانفاق بودند. در هیچ زمنیهاى در وجود اهلبیت: بخل وجود نداشت. زینب کبرى (س) در دوره عمرش سه کلاس تشکیل داد، ولى با کمال تأسّف از این سه کلاس، چیزى باقى نمانده است. حیف از آن کلاسها و حیف از بىتوجّهى شاگردان آن کلاسها. یکى از این کلاسها که زینبکبرى (س) مخصوص خانمها تشکیل دادند، کلاس تفسیر قرآن بود، و اى کاش! بخشى از تفسیرى که زینب کبرى (س) فرموده بود، به دست ما رسیده بود تا به وسیله زینب کبرى (س) ما با عمق آیات قرآن آشنا مىشدیم. لغت «تفسیر»، به معناى پردهبردارى است. زینب کبرى (س) به عنوان تفسیر قرآن، پرده از آیات قرآن برداشتند و عمق آنها را براى مردم بیان کردند. این انسان عالم، این انسان بصیر، این انسان با بینش، شاید نزدیک چهل سال براى زنان مدینه و کوفه قرآن گفت؛ حقایق قرآن را بیان کرد؛ تفسیر آیات را بیان نمود، ولى آنها را ننوشت. چیزى از این تفسیر باقى نمانده است. این توصیف یک کلاس او بود. قرآن در خانه آنها نازل شده و کسى مانند آنها، عمق قرآن مجید را نمىداند. او فرزند پدرى بود که اهلتسنن در کتاب بسیار با ارزش ینابیع الموده خودشان «۱۶»، نقل مىکنند که ابنعباس مىفرماید، من پیش امیرمؤمنان (ع) تفسیر قرآن مىخواندم، امیرالمؤمنین (ع) به من فرمود: پسر عباس! اگر من آنچه در هفت آیه سوره حمد است، از «ب» «بِسْمِ اللَّهِ» تا «وَلَا الضَّآلِّینَ» را براى شما بگویم و شما هم گفتههاى من را بنویسید، و بعد از اینکه من پایان کلاس را اعلام بکنم، هفتاد شتر جوان را باید بیاورید تا این نوشتهها را بار کنید تا بتوانید آنها را با خود ببرید. «۱۷» زینب کبرى (س) دختر یک چنین مفسر قرآنى است. بنابراین، معلوم است از قرآنچه چیزى پیش زینب کبرى (س) بود. این توصیف یک کلاس زینب کبرى (س) است. کلاس دیگرى که وجود مقدس زینب کبرى (س) داشتند، کلاس فقه بود. فقه دریاى وسیعى است. یک طلبه ما در قم، وقتى فقیه کامل و مدرّس فقه مىشود که هشتاد و چهار باب فقهى را در هشتاد و چهار عنوان کتاب فقهى به صورت اجتهادى در سى سال شب و روز بخواند، ولى همه این دریاى فقه، پیش زینب کبرى (س) بود که اگر گفتههاى ایشان را در این کلاس ثبت کرده بودند، باور کنید در مسایل فقهى، هشتاد درصد کار مراجع ما، با گفتههاى زینب کبرى (س) آسان شده بود؛ چرا که او خودش چشمه صافى براى فقه بود، اما مراجع ما الآن کنار چشمه گلآلود هستند. اگر این بزرگوران بخواهند در مسایلى از فقه در روایات غور و بررسى کنند و فتوا بدهند، ممکن است ده تا روایت ساختگى در آن روایات باشد، و وجود چنین امکانى، بخش روایات را گلآلود کرده است. حالا مراجع ما باید بنشینند و این روایات را ارزیابى کنند و بر اساس روایت صحیح، به میلیونها نفر شیعه فتوا بدهند؛ براى همین براى به دست آوردن روایت صحیح در این چشمه گلآلود، گروهى آمدند و روایات را تقسیمبندى کردند؛ اخبار و احادیث را تقسیمبندى کردند؛ خبر متواتر، خبر صحیحه، خبر حسن، خبر مسلسل، خبر مسند، خبر مرسل، خبر ضعیف، خبر موثّق، خبر مجهول. در مجموعه این اخبار، این تقسیمبندى نیز وجود دارد: خبر عامى، خبر خاصى (امامى)، خبر مطلق، خبر مقیّد، خبر مخصّص، خبر ناسخ. یک مرجع چقدر باید زحمت بکشد که از میان این چشمه، یا به یک خبر متواتر، یا به یک صحیحه، دست پیدا کند و بعد، بر اساس آن فتوا بدهد.
روشنفکرها خیال مىکنند، فتوا دادن کار خیلى سادهاى است، مىگویند، خودمان مىبینیم و مىگوییم. من مىگویم: شما چه چیزى را مىبینید و مىگویید. دیدن شما دیدنى علمى نبوده و گفتنتان هم گفتن حق نیست. آخر شما چه چیزى را مىبینید و چه چیزى را مىگویید؟ اگر به شما یک کتاب حدیث بدهند، هیچ تخصّصى در شناخت احادیث آن ندارید. شما چه شناختى دارید؟ براى شناخت یک روایت، حداقل مانند آیت الله العظمى بروجردى ۱ باید درباره چهارده هزار راوى شناخت داشته باشید. شما درباره دو نفر از آنها هم شناخت ندارید. این مرد در هشتاد و هشت سالگى، چهارده هزار راوى حدیث را که در کتابها دستهبندى کرده بود، در ذهن داشت و همه این راویان را مىشناخت که روایت کدامها قابل قبول است، و کدامها مورد اعتماد هستند و کدامها قابل رد هستند، و کدامها مجهولند. کدامها غیرثقه هستند. کدامها ثقه هستند. کدامها مطمئن هستند. شما چه مىدانید این حرفها را و اینکه چگونه باید در مورد یک راوى ارزیابى بشود. دین را باید عالم ربانى به مردم بدهد، نه یک روشنفکرى که از فرهنگ اروپایى ارتزاق کرده، نه روشنفکرى که در آمریکا تربیتشده است. دین را باید تربیت شده قم، مشهد و نجف به مردم بدهد.
چنانکه گفته شد، حضرت زینب ۱ فقه مىگفت و خودش چشمه زلال این علم بود. کلاس دیگرشان هم کلاس اخلاق بود؛ کلاس تربیت نفوس، کلاس تزکیه نفوس، به تعبیرى کلاس آدمسازى. با توجّه به اینکه وجود مقدّس خودشان، مجسّمه کامل اخلاق بودند.
برایم خیلى مهم بود که در سوریه، در یکى از کتابخانههاى آنجا، این قسمت از زندگى ایشان را در کتابى که در شرح حال زینب کبرى (س) بود، دیدم. در تحلیلى که در یک بخش این کتاب آمده بود، راجع به دانش، بصیرت و علم زینب کبرى (س) بحث مىکرد که به نظر من مطالب مهم و ارزندهاى داشت.
حماسه زینب کبرى (س)
امّا در باره برخورد ایشان با حادثه کربلا، خیلى ساده و آسان مىگویم که برخورد زینب کبرى (س) در این رابطه، برخوردى صابرانه بوده است.
اما این صبر در زینب کبرى (س) چگونه بوده؟ او سختترین، سنگینترین، دردناکترین و رنجآورترین حادثه تاریخ را دیده است. آن هفتاد و دو نفر که از دنیا بریده و شهید شدند و به خدا پیوستند، تمام سنگینى بار این حادثه روى دوش زینب کبرى (س) آمد، به انضمام اینکه از طرف برادر مأمور شد، هشتاد و چهار داغدیده را از کربلا تا شام و از شام تا مدینه سرپرستى کند، این همه مصیبتها را زینب (س) تحمل کرد، و با مدیریت مدبرانهاش پیام شهداى کربلا را به گوش همگان رسانید. آن حضرت (س) با این حادثه، برخوردى الهى کرد و از زمان وقوع این حادثه تا روز وفاتش، براى یک بار، به خاطر حادث کربلا نفسى که بوى گلایه و شکایت از خدا را بدهد، از دل نکشید؛ بلکه کنار حادثه تلخى به این وسعت، شاکر بود. چه کسى این تحمّل را داشت کنار چنین حادثهاى بنده شاکر پروردگار باشد. ابنزیاد وقتى دربارگاهش به مسخره به زینب کبرى (س) گفت، رفتار خداوند را نسبت به اهلبیتت چگونه دیدى؟ یعنى دیدى که خداوند ما را پیروز کرد و شما قطعه قطعه و متلاشى شدید. جواب داد: «وَ مَا رَایْتُ الَّا جَمِیلًا.»: جز رفتارى زیبا و نیک از خداوند ندیدم «۱۸»؛ یعنى خداوند امامت را با شهادت در هم آمیخت و بالاترین زیبایى را درست کرد؛ چنانکه با این آمیزش، براى ما چهرهاى زیباتر از یوسف (ع) را به وجود آورد. در روز یازدهم با چه تحمّل مثبتى و با چه صبر ملکوتى و عرشى آمد و دو دست مبارکش را زیر بدن قطعهقطعه شده اباعبدالله (ع) برد و با یک دنیا ادب به سمت آسمان برگشت و به پروردگار گفت: «اللّهُمَ تَقَبَّلْ مِنَّا هَذَا الْقَلِیلَ الْقُرْبَانَ.»: خدایا! این اندک را به عنوان قربانى که اصلًا تناسبى با عظمت خدایى تو ندارد، از ما قبول کن. «۱۹*» ما یک چیزى مىگوییم و یک چیزى را مىشنویم که اگر یک میلیونیوم آن بر سر خودمان بیاید، آن وقت باید ببینیم چه کاره هستیم؟ در این موقعیت، عبادت و صبر در ایشان جمع شده بود. امام صادق (ع) این موقعیت را چنین توصیف مىکند: عمه جان! عصر عاشورا تمام فرشتگان خدا از مقاومت، صبر و ایستادگى تو شگفتزده شدند؛
ىعنى نتوانستند هضم بکنند که انسان هم این قدر عظیم است. به خدا قسم! راحت مىتوانم بگویم آن زمانى که خدا به ملائکه خبر داد: «إِنِّى جَاعِلٌ فِى الأَرْضِ خَلِیفَهً.» «۲۰»
ملائکه برگشتند و گفتند: «أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ». «۲۱» خدا به آنها فرمود: «إِنِّى أَعْلَمُ مَا لَاتَعْلَمُونَ» «۲۲»: من از آفرینش این انسان چیزى مىدانم که شما نمىدانید، و آنان نمىدانستند.
تا عصر عاشورا که خدا برگشت به ملائکه گفت: زینب (س) را ببینید، من این را مىخواستم خلق کنم: «إِنِّى أَعْلَمُ مَا لَاتَعْلَمُونَ». «۲۳» چند میلیون سال قبل هم حالا براى شما روشن شد که خلیفه یعنى چى؟ انسان یعنى چى؟ که یک خانمى که دنیاى عاطفه و رأفت قلب است، در یک نصف روز، هفتاد و دو نفر را جلوى چشمان او سر ببرند و قطعه قطعه کنند و بعد بیاید کنار این بدنهاى پاره پاره بنشیند و بگوید: «اللّهُمَ تَقَبَّلْ مِنَّا هَذَا الْقَلِیلَ.» این است، «أَعْلَمُ مَا لَاتَعْلَمُونَ». به خدا قسم! شب یازدهم، براى آن حضرت، یک ذره از کیفیت عبادتش با شبهاى مدینه فرق نکرد. این شب هم سکینه کبرى (س) مىگوید، عمهام کنار آن خاکهاى بیابان، سحر مشغول نماز شب و مناجات بود؛ یعنى با بودن این حادثه، از پروردگار کمال رضایت را داشت.
حکومت الهى زینب کبرى (س )
امّا راجع به سرپرستى او باید گفت، شما مىدانید که اهلبیت: را از چه مسیرى به شام بردند. آندژخیمان اهلبیت: را از مسیر طبیعى عراق به شام نبردند؛ بلکه آنان اهلبیت: را در حالى که جلوى محملها ۱۸ سر بریده را بر بالاى نیزهها زده بودند، از منطقه موصل و حدود کرکوک، مرز روم شرقى، ترکیه آن زمان، به دمشق بردند؛ یعنى از مناطق کردنشین و ترکنشین که آن وقت این ترکها و کردها اغلب مسیحى بودند. بعد در این شهرها اعلام مىکردند و به خاطر یزید، این اکراد و این اتراک مسیحى بیرون مىریختند و سرود مىخواندند؛ پایکوبى مىکردند؛ به زن و بچه داغدیده سنگ مىزدند چوب پرت مىکردند. اینها را تا دمشق این گونه بردند.
هر جایى هم که آنها را پیاده مىکردند، خود لشکر یزید آشپزخانه مفصّلى بر پا مىنمود. امّا اهلبیت: به یک ذره نان خشک قناعت مىکردند و سختى را تحمّل مىنمودند. تا اینکه به شام رسیدند. یزید سؤال مىکند، اینها از کربلا تا اینجا چه عکسالعملى داشتند؟ در پاسخش گفتند: دو عکسالعمل داشتند. یکى این بود که به ما جز آقایى و کرامت نشان ندادند و از کربلا تا شام، نه بچه دو و سه ساله آنها، و نه زن شصت و هفتاد ساله آنان، و نه این جوان بیمار آنها، یک تقاضا هم از ما نکردند و ما را از سگ کمتر حساب کردند. این یک عکسالعمل. عکسالعمل دوم آنها هم این بود که با این سختى راه، گرسنگى و تشنگى هر جا آنها را پیاده کردیم، یا مشغول به خواندن قرآن شدند، یا عبادت کردند، یا صورت روى خاک گذاشتند و به مناجات برخاستند. این حکومت زینب کبرى (س)، در یک ملت هشتاد و چهار نفر است. اگر حکومت، حکومتى الهى باشد، از حکمرانانش، چیزى جز آقامنشى و بندگى خدا، براى مردم ظهور نمىکند. اگر حکومت، این حکومت نباشد. البته، باید این همه فساد رواج سیلوار پیدا کند.
اما چنان زیبا زینب کبرى (ع) بر این ملت الهى هشتاد و چهار نفره حکومت کرد که این ملت دشمن را از سگ، کمتر حساب کردند و لحظهاى هم از عبادت خدا غافل نشدند.
ما زمان شاه وقتى مىخواستیم به حکومت انتقاد کنیم، اسم شاه را که نمىبردیم و به جاى اسم شاه، اسم معاویه، یزید، ابوبکر، عثمان و اینها را مىبردیم. ساواکىها پاى منبر مىفهمیدند ما چه داریم مىگوییم. ما که کنایه مىزدیم، روز بعد به در خانه ما مىآمدند که ساواک شما را خواسته است، یا چهار روز بعد مىآمدند در خانه ما چشممان را مىبستند و مى بردند و به زندان مىانداختند. در طول عمرمان خود شاه را هم ندیدیم، و اگر رو در رو او را مىدیدیم، معلوم نبود بتوانیم از او انتقاد کنیم. قدرت یزید هزار برابر قدرت شاه بود. وسعت کشورش هم بیست برابر وسعت ایران امروز، پهناورى داشت. حالا در بارگاه یزید، خانمى داغدیده و اسیر را آوردند و با این قدرت عظیم آن روز رو به رو کردند. زینب کبرى (س) از جا بلند شد و به شاه گفت، به شاهى که صد برابر شاه کشور ما قدرت داشت: «ى ابن الطلقاء» «۲۴»: اى فرزند بردگان و غلامان آزاد شده! پسر مردمان پست! پسر مردمان لعین! پسر مردمانى که بچههایتان انتساب درستى نداشتند و نمىشد گفت که مادرشان این است و پدرشان این! تو از چنین خانوادهاى هستى. اى نسل نامعلوم! «یابنالطلقاء!»: فرزند غلامان آزاد شده! پسر مردمان پست! آنچه نقشه دارى به کار بگیر و هر اسبى دارى بتازان، اما من اسیر، مطلبى را از آینده عالم به تو بگویم. یزید! هرچند هفتاد و دو نفر ما را در کربلا قطعه قطعه کردى و نگذاشتى بدنهایشان را دفن کنیم، در آینده، این بیابان تبدیل به یک شهرى به نام کربلا مىشود. براى برادرم گنبد و بارگاه و حرم برپا مىگردد. دلهاى مردم از همه عالم متوجّه حرم حسین (ع) ما مىشود و به آنجا مىآیند و از خاک قبر حسین (ع) من، براى شفاى بیماران و ساختن مهر نماز بر مىدارند. در آینده، لعنت مردم دنیا متوجّه شما مىشود؛ یعنى زینب کبرى (س) یزید را از غیب خبر داد. یزید مات زده بود و نمىتوانست به میرغضب بگوید، گردن این زن را بزن. چون حرفهایى که زینب کبرى (س) زد، براى خودش هم ایجاد مصونیت کرد. اصلًا شام را به هم مىریخت. یزید دید نمىتواند زینب کبرى (س) را اعدام بکند. این شرابخورِ سگبازِ میمونبازِ متکبّر که از برخورد زینب کبرى (س) سخت شکست خورده بود، مىدانید چگونه تلافى کرد؟ جلوى چشم خواهر، دست برد و چوب خیزران خود را برداشت و به لب و دندان سر بریده حمله کرد. این بچههاى کوچک دامن عمه را گرفتند و همه فریاد زدند: وامحمداً واعلیاً. کارى زینب کبرى (س) کرد که در تمام حادثه کربلا نکرد. وقتى دید یزید با چوب به لب و دندانِ سربریده حمله مىکند، زیر چادر عصمت دست برد و گریبانش را پاره کرد. خیزرانى که یزید بر آن لب مى زد، بر دل زینب (س)، نیشتر فرو مىکرد.