بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

یزیدبن معاویه که اکنون حسین بن علی (ع) و یاران ازاده ی او را به قتل رسانده از قدرت و پیروزی خود سرمست است و می خواهد به اصطلاح این فتح را به شامیان و شخصیت های بزرگ آن سرزمین تفهیم کند. از این نظر دستور داد مجلسی بی سابقه ترتیب دهند که در آن همه ی شخصیت های خارجی که مقیم پایتحت وی هستند اشراف و سران شام شرکت کنند. در آن مجلس خود بر بالای تختی زرنگار نشست و مظاهر قدرت خویش را در آن مجلس نمودار ساخت. در این هنگام فرمان داد سر مقدس عنصر فضیلت را در برابر آن ناپاک زاده ی رسوا و کینه های شیطانی و عداوت های موروثی با طرزی وحشیانه و غیر انسانی نسبت به خاندان علی ظاهر سازد و با آن چوب دستی که در دست داشت نسبت به آن سر بریده اسائه ای ادب کرد.


طبری که از مورخان متعصب اهل سنت است در این باره می نویسد: «پس از آماده گشتن مجلس به مردم اجازه داد تا وارد شوند، در حالی که سر حسین (ع) در برابر او قرار داشت و در دست او چوبی بود که با آن نسبت به دهان و دندان آن بزرگوار اسائه ای ادب می نمود.
آن گاه دستور داد که اسیران را وارد کنند. مجلسیان به دختران و دودمان پیامبر نگاه می کردند که تا دیروز در پس پرده عزت و احترام قرار داشتند و بیگانه ای رخسار آنان را ندیده بود.


هنگامی که مدعوین بزرگواری و ارجمندی این دودمان را به خاطر آوردند همه از شرم و خجالت چشم بر هم نهادند ولی در آن جمع، مرد تنومند شامی سرخ رویی، با چشمانی از حدقه درآمده به فاطمه دختر حسین علیه السلام می نگریست و با نگاه های آزمندانه خود می خواست او را ببلعد. فاطمه هراسان و لرزان به عمه اش زینب پناه برد. مردک شامی برخاست و به یزید گفت: یا امیرالمومنین! این دوشیزه را به من ببخش! فاطمه در حالتی که از وحشت می لرزید، دامن عمه اش زینب را گرفت.

زینب او را در آغوش گرفت و فرمود:«گمان دروغ بردی و فرومایگی کردی! نه تو چنین حقی داری و نه یزید» یزید خشمگین شد و سخنانی بین زینب و یزید رد و بدل شد تا آنکه زینب کبری علیهاالسلام فرمود:«اکنون که سرتاسر زمین و آسمان را بر ما تنگ گرفته ای و ما را مانند اسیران به هر سو می کشانی به گمانت که پیش خدا بر ما پستی و برای تو شرف و منزلت است؟!» آنگاه فریاد آهنین حیا بر فرق مجسمه ی بی حیایی فرود آمد که:« امن العدل یابن الطلقاء تخدیرک حرائرک و امائک و سوقک بنات رسول الله (ص) بسایا قد هتکت ستورهن و ابدیت وجوههن تعدوا بهن الاعداء من بلد الی بلد یستشر فهن اهل المناهل و المناقل و یتصنع وجوههن القریب و البعید و الدنی و الشریف لیس معهن من رجالهن ولی ولا من حماتهن حمی و کیف یرتجی مراقبه من لفظ فوه اکباء الازکیاء و بنت لحمه من دماء الشهداء.»«ای پسر آزادگان آیا از عدالت است که تو زنان و کنیزان خود را پرده بنشانی و دختران (پرده نشین) رسول خدا (ص) را اسیر کنی. (و شهر به شهر بگردانی) پرده آبروی آنها را بدری و صورت آنها را نمایان سازی تا دشمنان آنان را از شهری به شهری ببرند